سه ماهه شدی مامانی
سلام دلبرممممم
دورت بگردم مامانی عاشقتم مخصوصا وقتی بهم میخندی
واااااااااااااییییییییییییی پسری روزای با تو بودن چه روزای خوبیه اینقدر سرم گرمه نمیرسم بیام تو وبلاگت
سر بزنم برات بنویسم
اقا اراد منو بابایی واست نذر کرده بودیم غذا بدیم محرمیه واسه سلامتیه تو واسه همین روز تاسوعا
قیمه نذری دادیم خیلی ام خوشمزه شده بود
مامانی عاشقتم الان یه کوچولو سرما داری بهت استامینیفون دادم لالا کردی که منم یه ذره به کارام برسم
مامانی هنوز وقت نکردم ببرمت چکاب سه ماهگی فردا میبرمت میام جدول رشدتو کامل میکنم
تغییرات اراد :پسرم قشنگ گردن گرفته دمر میخوابی یه ببری داری خیلی دوسش داری واست میرقصه
شعر میخونه توام هی دست وپا میزنی بگیریش مامانی قربون خنده هات بشم که دیگه صدادار
شده خلاصه دلقکی شدی واسه مامان فردا ببزمت پیش دکتر ببینم این ماه
چقدر رشد کردی پسر گلمممممم راستی یادم رفت بگم پسر خاله فاطمه به دنیا اومد
چند روز پیش خاله اسمشو گذاشته سام امروز رفتیم دیدنش مامانی سامم مثل تو زردی گرفته
طفلییییییی
پسرم 3 ابان رفتیم کیش با مامان شیرین و دایی سیامک خیلی خوش گذشت توام خیلی
پسر خوبی بودی مامانی رو اذیت نکردی اینم دومین مسافرتت بود
بیرون میخواستیم بریم کالسکه تارا رو میگرفتیم تورو میخوابوندیم توش میرفتیم اخه من یادم
رفته بود واست کالسکه ببرم پسرم
وقتی دیدم چقدر خوب تو کالسکه میشینی واسه اون روز که نذری داشتیم
کالسکه ات رو بردم تو پارکینگ همش تو اون بودی اینم اولین بار از کالسکه استفاده کردی جیگررررررر
پسرم راستی روز شهادت حضرت علی اصغر سقا شده بودی با من عکس انداختی الان
میذارم تو وبلاگت دیروزم عاشورا بود با بابایی رفتی هییت بابایی
ماشالله دیگه بزرگ شدی پسرم بووووس مثل اینکه داری بیدار میشی
کارم شده همین دیگه