اراد جون مامان و بابااراد جون مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

نی نی دوست داشتنیه مامان و بابا

يك ماهگي گل پسرم

سلام پسرم ماشالله روز به روز داري خوشگلتر ميشي شبيه من ميشي سعي كن همش به خودم بري هلو بشي عشقم امروز يك ماهت تموم شد پسري چه زود ميگذره ولي كاملا مامانيووووو ارههههه اره پسرم تو اين يه ماه خيلي خسته شدم چون خيلي دل درد داري شب ساعت ٧:٣٠-٨ از خواب بيدار ميشي تا خود صبح گريه ميكني ساعت ٦ صبح كه ميشه انگاري اب ريختن رو اتيش تو هم خوابت ميبره تا فردا ساعت ٧ دوباره شروع ميكني كاملا سيستم زندگي رو بهم زدي امروز منو بابايي با تو ساعت ٦ خوابيديم تا ساعت ٢ ظهر كه بيدار شديم تازه ساعت ٢:٤٥ صبحانه خورديم ساعت ٦:٣٠ ناهار خورديم و ساعت ١١ شب شام خورديم اين شده برنامه ي ما الانم دارم به زور ميخوابونمت ولي تو چشات از منم بازتره قندعسلم راستي داشت يادم م...
21 شهريور 1392

اراد مامان مرد شد

سلام پسر مامان خوشگل مامان عسل مامان به سلامتی امروز بردیم مردت کردیم اومدیم مرررررررررررررد پسرم امروز شما 22 روزت شد منو مامان شیرین و با بابا علی بردیمت ختنه ات کردیم دیگه واسه خودت مردی شدی قند عسل مامان مامان شیرین و بابا علی اولین کادوی ختنه کردنت رو دادن یه پلاک و ان یکاد واست خریدن دومیشم بابا رضا عصری از سرکار اومد خریده بود یه پلاک چهار قل با زنجیرش خلاصه پسری امروز طلا بارون شدی عشقم مامان فدات شمخیلی دردداشتی الانم بیهوش شدی دکتر واست استامینیفون داده بهت دادم خوردی از ساعت 6 بیهوش شدی بمیرم واست وقتی بیدار میشی اینقدر درد داری ولی خوب میشی مامان الان بردیمت بهتر بود چون هرچی بزرگتر میشدی دردشو بیشتر متوجه میشد...
12 شهريور 1392

12 روزگی

پسر خوشگلم الان گرفتی خوابیدی ٢ شبه اینقدر جیغ میزنی که نگو ساعت ٤ بعدازظهر شروع میکنی تا ١١ شب ادامه میدی ١١ که میشه میگیری میخوابی مارو بیخواب میکنی حسابی فدای سرت باباتم که تازگیا تا تو شروع میکنی یه ااااااااا میکنی میگه گشنشه شیر بده خلاصهداستانی داریم بابابات عشقم الانم دارم از وقت خوابم میزنم واست مینویسم عشقم امروز رفتیم دکتر گفت خدارو شکر زردیت دیگه خوب شده نگرانت نباشم بابایی هم دستگاه اجاره کرده بود این دو روز رو تو خونه که پیش خودمون باشی امروز دستگاه رو تحویل دادم اخه تو از دستگاه خیلی بدت میاد تو این ٢ روز فقط ٢ ساعت توش خوابیدی بعدش همش جیغ میزدی ما هم میاوردیمت بیرون عشقم مامانی من دارم از بی خوابی میمیرم منم ب...
3 شهريور 1392

١٠ روزگيه اراد

سلام ماماني عاشقتم نميدوني چقدر دوست دارم شدي جون من نفس من نفسم به نفس تو بنده اين چند وقته كه زردي داشتي حال من اينقدر بد بود همش گريه ميكردم ماماني جونم ايشالله زودتر خوب شي اين زرديتم از بين بره ديروز روز ١٠بود واست جشن گرفتيم همه رو دعوت كرديم توام خيلي اقا بودي اصلا اذيتم نكردي بعدازظهرم كه داشتم پوشكتو عوض كردم بند نافت افتاد فقط دغدغه ي امروز من زرديته كه اونم الان دستگاه اجاره كرديم تو همش تو دستگاه ميخوابي ماماني عكستم واست ميذارم گلم هنوز وايرلسم قطعه با گوشيه بابا اومدم نميتونم عكس بذارم
31 مرداد 1392

١٠ روزگيه اراد

سلام ماماني عاشقتم نميدوني چقدر دوست دارم شدي جون من نفس من نفسم به نفس تو بنده اين چند وقته كه زردي داشتي حال من اينقدر بد بود همش گريه ميكردم ماماني جونم ايشالله زودتر خوب شي اين زرديتم از بين بره ديروز روز ١٠بود واست جشن گرفتيم همه رو دعوت كرديم توام خيلي اقا بودي اصلا اذيتم نكردي بعدازظهرم كه داشتم پوشكتو عوض كردم بند نافت افتاد فقط دغدغه ي امروز من زرديته كه اونم الان دستگاه اجاره كرديم تو همش تو دستگاه ميخوابي ماماني عكستم واست ميذارم گلم هنوز وايرلسم قطعه با گوشيه بابا اومدم نميتونم عكس بذارم
31 مرداد 1392

خوش اومدي پسرم

سلام عشق مامان خوبي بالاخره اومدي دوشنبه دم سحر بود ساعت ٣:٣٠صبح با يه دردي تو دلم از خواب بيدار شدم بلند شدم راه رفتم اروم نشد ظرف داشتم اونارو شستم نه مثل اينكه اين درده ول كن نبود خلاصه بابايي رو بيدار كردم گفتم دلم خيلي درد ميكنه گفت بريم بيمارستان گفتم نه هنوز زوده بازم درد رو تحمل كردم ديگه عقربه هاي ساعت روي ٤:٤٠ بود دردمم هرلحظه بيشتر ميشد ديگه بابايي رو بيدار كردم گفتم ديگه نميتونم تحمل كنم تو اون لحظه صداي اذان رو شنيدم نمازمم رو خوندم بعد با بابايي راهيه بيمارستان صارم شديم خداروشكر زايمانم زياد طول نكشيد فاصله ي شورع درد تا به دنيا اومدنت٣:٣٠بود خلاصه منو بستري كردن بابايي هم رفت دنبال كاراي بيمارستان انقباض هام هر ٢٠ دقيقه يه بار...
27 مرداد 1392