اراد جون مامان و بابااراد جون مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

نی نی دوست داشتنیه مامان و بابا

اراد نفسممممم

نفس مامان رشيد مامان الهي قربونت برم من امروز رفتم پيش خانم دكي گفتيم ديگه امروز راحت ميشيم تو ميايي تو بغل منو بابايي خانم دكي معاينه كرد گفت ميتونم بخوابونمت امروز زايمان كني ولي بهتره دردات شروع انقباض ها رخ بده بعدا اونجوري دردت كمتره خلاصه دست از پا درازتر برگشتيم خونه با بابايي امااااااااا.......... خانم دكتر گفت اگه تا پنج شنبه دردت نگرفت پنج شنبه صبح بيا بيمارستان بستري شوووو خلاصه ٤روز بيشتر نمونده تا اومدنت واسه اون لحظه ديگه دارم ثانيه شماري ميكنم ١.......٢........٣.....،...٤.........٥ تيك تاك تيك تاك ساعت ديگه داره روانيم ميكنه عشقممم بووووووس
21 مرداد 1392

اراد ماماني پس كي ميايي

سلام پسري من خسته شدم ديگه از ديشب تا حالا هي ميگيري ول ميكني الانم ٣صبح من هنوز بيدارم ميترسم شبا بخوابم درد زايمان بگيرم خجالتم نميكشي پا به پاي من بيداري الان كه دارم تو وبلاگت مي نويسم بابايي خوابه كنارم ولي تو داري لگد ميزني موفق باشي پسرم راستي فردا بازم ميرم معاينه ببينم خانم دكتر چي ميگه فعلا كه يه هفته پر شد و تو هنوز نيومدي فقط خواهشا زياد اذيتم نكني ماماني موقع زايمانااااااا بوسسسس واسه پسري
20 مرداد 1392

٣٨هفتگيه پسري

سلام كاكل زريه ماماني قربونت برم من يكشنبه پيش خانم دكتر بودم خيلي مارو سوپرايز كرد رفته بوديم تاريخ زايمانو بهمون بگه به ما گفته بودن ٣١مرداد تا ٢-٣ شهريور مياي ولي خانم دكتر تا معاينه كرد گفت پسرتون تا هفته ي ديگه مياد بغلتون من كه كاملا گيج شدم البته الانم يه ٤روزي ميگذره از اون روز ولي هنوز خبري نيست ماماني تنها كاري كه كردم سريع رفتم ارايشگاه يه سرو ساماني به خودم دادم و اومدم فردا هم وقت اتليه گرفتيم با بابايي بريم عكس بندازيم منو بابايي داريم لحظه شماري ميكنيم فردا هم كه اخرين روزه ماه رمضونه و پس فردا هم عيد فطره ماماني ببينيم شما كي تشريف مياريد خانم دكي گفته اگه تا يكشنبه نيومدي برم بيمارستان عشقم خلاصه ما اماده ايم و منتظريمممم...
16 مرداد 1392

وسایل اراد

مامانی گفتم امروز وقت دارم از یه سری از وسایلت عکس بندازم بذارم تو وبلاگت حال نداشتم از همشون عکس بندازم کالسکه کریرتم که کلا جمع کردم تا به دنیا بیایی بازش کنم حالا این چند تا عکسو میذارم تا بعدش .  گهواره نوزادی آراد:   لباس های مجلسی گل پسرم: (لباس خونگیاش و بعداً میزارم)           لباس گرم:   وسایل جانبی:  ...
22 تير 1392

34 هفتگیه ارادییییییی

سلام مامانی خیلی روزای سختیه دارم دیوونه میشم اهههههههههههههه خسته شدم همش گرممه دارم میپزم همش در حال عرق ریختنم توام که ماشالله امونمو بریدی یه سره ارنج و زانو و......تو دنده هامه نمیذاری مامانی نفس بکشه از اونورم شما بزرگ شدی دل مامانی دیگه جا نداره هی فشار میاری به معده ی مامانی یه سره معده ام داره ترش میکنه خلاصه خیلی روزای بدیههههه منم که لوس همش بهونه میگیرم به بابایی غر میزنم راستی هفته ی پیشم رفتم دکتر بهم سونو نداد ببینمت فقط وزن و فشار مامانی رو گرفت  ازمایش واسه بانک ناف نوشت گفت دوهفته دیگه برم پیشش خلاصه اینم از دکتر رفتن مااااااااااا راستی الانم 3 روزه ماه رمضون شروع شده من که نمیتونم روزه بگیرممم گل پ...
21 تير 1392

بالاخره تصویب شد(33 هفتگی)

سلامممممممم پسر کوچولوی ماماناول یه بوس گنده واسه توووووووووو بالاخره با باباجون به توافق رسیدیممممم و اسم شما مشخص شد البته زودتر از اینا اسمت معلوم شده بود ولی 100 درصد مشخص نشده بود ارادم پسر خوشگل مامان و باباشششششششششش                                                     بله اسم شما شد اقا اراد               ...
15 تير 1392

٣٢هفتگي پسرم

سلام پسر خوشگلم الهي فداي اون پاهاي فسقليت بشم من رفته بودم سونوگرافي اقاي دكتر كف پاهاتو نشونم داد اينقدر ذوق كردم ماماني كه نگو....... تا حالا هيچ چيزت اينقدر منو به شوق نياوورده بود كه كف پات اوورد الهي من قربونه اون پنج تا انگشتت برم ماماني عاشقتم فقط شب و روز منتظر اومدنه توام ميدون خيلي خسته ميشي فدات شم ولي منم درك كن اين هفته اصلا هفته ي خوبي واسم نبوده پدربزرگم فوت كرد باباي بابام عزيزم اولش تو شوك بودم باورم نميشد به قول خاله گلي تو مرحله ي انكار قضيه بودم ولي الان ديگه برام جا افتاد اخه پسرم من تا به حال با همچين موضوعي برنخورده بودم كه يكي از نزديكام فوت پدربزرگم اولين نفر بود كلا ماماني تو توي اين هشت ماهي كه تو دل من بودي دور...
6 تير 1392