اراد جون مامان و بابااراد جون مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

نی نی دوست داشتنیه مامان و بابا

34 هفتگیه ارادییییییی

سلام مامانی خیلی روزای سختیه دارم دیوونه میشم اهههههههههههههه خسته شدم همش گرممه دارم میپزم همش در حال عرق ریختنم توام که ماشالله امونمو بریدی یه سره ارنج و زانو و......تو دنده هامه نمیذاری مامانی نفس بکشه از اونورم شما بزرگ شدی دل مامانی دیگه جا نداره هی فشار میاری به معده ی مامانی یه سره معده ام داره ترش میکنه خلاصه خیلی روزای بدیههههه منم که لوس همش بهونه میگیرم به بابایی غر میزنم راستی هفته ی پیشم رفتم دکتر بهم سونو نداد ببینمت فقط وزن و فشار مامانی رو گرفت  ازمایش واسه بانک ناف نوشت گفت دوهفته دیگه برم پیشش خلاصه اینم از دکتر رفتن مااااااااااا راستی الانم 3 روزه ماه رمضون شروع شده من که نمیتونم روزه بگیرممم گل پ...
21 تير 1392

بالاخره تصویب شد(33 هفتگی)

سلامممممممم پسر کوچولوی ماماناول یه بوس گنده واسه توووووووووو بالاخره با باباجون به توافق رسیدیممممم و اسم شما مشخص شد البته زودتر از اینا اسمت معلوم شده بود ولی 100 درصد مشخص نشده بود ارادم پسر خوشگل مامان و باباشششششششششش                                                     بله اسم شما شد اقا اراد               ...
15 تير 1392

٣٢هفتگي پسرم

سلام پسر خوشگلم الهي فداي اون پاهاي فسقليت بشم من رفته بودم سونوگرافي اقاي دكتر كف پاهاتو نشونم داد اينقدر ذوق كردم ماماني كه نگو....... تا حالا هيچ چيزت اينقدر منو به شوق نياوورده بود كه كف پات اوورد الهي من قربونه اون پنج تا انگشتت برم ماماني عاشقتم فقط شب و روز منتظر اومدنه توام ميدون خيلي خسته ميشي فدات شم ولي منم درك كن اين هفته اصلا هفته ي خوبي واسم نبوده پدربزرگم فوت كرد باباي بابام عزيزم اولش تو شوك بودم باورم نميشد به قول خاله گلي تو مرحله ي انكار قضيه بودم ولي الان ديگه برام جا افتاد اخه پسرم من تا به حال با همچين موضوعي برنخورده بودم كه يكي از نزديكام فوت پدربزرگم اولين نفر بود كلا ماماني تو توي اين هشت ماهي كه تو دل من بودي دور...
6 تير 1392

٣٠هفتگيه عشق مامان وبابا

سلام پسر گلم فدات شم تازگيا اينقدر شيطون شدي كه نگو ماماني قربونت بره عسلي ببخشيد دير به دير ميام اخه وايرلسم قطعه معلومم نيست كي وصل شه الانم از خونه ي ماماني وارد شدم راستي پسر گلم سيسمونيتم ١٠خرداد اوورديم چيديم مامان بابايي و عمه هاتم اومدن اون اواي وروجك با ماشينت بازي كرد اون تارا هم كه ديگه نگو همه رو يه بار تست كرد ماهكم گير داده بود ماشين كنترليتو بدم بازي كنه خلاصه ناهار مهمون داشتيم مامان شيرينم خيلي خسته شد به محض وصل شدن وايرلسم عكساي سيسمونيتم ميذارم ماماني راستي ديروز رفتم سونو گرافي ماشالله خيلي بزرگ شدي تا چشم بهم بزنم مياي تو بغلم بووووووس واسه گل پسرم..... منو بابايي داريم لحظه شماري ميكنيم...... شبا ماماني خيلي اذيت ميش...
28 خرداد 1392

24 هفتگی پسری

سلاممم  مامانی امروز ازمایش دارم میخوام برم ازمایشگاه توام از ساعت 5:30 صبح بیداری نذاشتی مامانی بخوابه الهی فدات شم منم بیدار نشستم تا برم ازمایشگاه ازمایش بدمممم بوسسسس ...
10 ارديبهشت 1392

اولین تکونای گل پسری

سلامم مامانی خوبی عسلمممم روز دوم عید بود توی 20 هفتگی خونه ی عمه ی بابایی بودیم رفته بودیم عید دیدنی یهو دیدم یه چیزی تو دلم پایین بالا شددد اولش تعجب کردم چون اولین بار دیدم دوباره زدی فهمیدم تویی اقا پسر الهی قربونت برم گل پسررررر ...
10 ارديبهشت 1392

بزرگ مردای من

بابا رضا اینقدر خوشحاله که نگووووووو همش میگه پسرم قند عسلم ذوق زده شده فدای جفتتون بشم حالا شما شدید ٢ تااااااا من یه دونه من تنهام خخخخخخخ اشکال نداره بابایی ام تنها بود داداشی نداشت دوست داشت یکی مثل تورو داشته باشهههه ...
18 فروردين 1392

هوراااااااااااااااااااااا

هوررررررررررررررااااااااااااا بالاخره معلوم شدددددددددد   منو پسر گلم اومدیم خانم دکتر گفت یه پسره نازو خوشگل دارم عین خودممممممممممم وایییییییی خیلی خوشحال شدمم اینقدر دیر پاتو باز کردی این سری دیگه ذوق نداشتم همش به دکتر میگفتم اشتباه میکنیییی دروغ میگی اینقدر گفتم که خودش شک کرد ولی اخر گفت مطمینم پسر داری مادرشوهر شدییییییی وایییییییییییییییی ولی قول میدم من مادرشوهر خوبی بشمممممممم عسلم  قول قول قول اخه فکر کن ٣٠ سال دیگه عروسم بشینه این وبلاگو بخونه با نوه هاممممممم ...
18 فروردين 1392