اراد جون مامان و بابااراد جون مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

نی نی دوست داشتنیه مامان و بابا

عیدت مبارک

سلام مامانی بالاخره سال جدید اومدو ما امسال ٣ تایی باهم بودیم مامانی ایشالله سال دیگه تو بغلمونی باهم میریم عید دیدنی عشقمممم چند روز پیش رفتیم سونو هرکار کرد اقاهه تو پاتو باز نکردی اخر سرم گفت من احتمال میدم دختر باشه هرچی باشی قدمات رو چشمای ما جا داره عشقم امسال منو بابایی بعد سال تحویل میریم مشهد پیش امام رضا بعدشم میریم شمال امیدوارم اذیتم نکنی مثل همیشه که محکم و سفت بودی........ بوس عشق مامان بزرگ شدی به این نوشته هام نخندیااااااا راستی مامانی دلت بسوزه رفتم واسه خودمو بابا کلی لباس خریدم تو که پاتو باز نکردی واسه توام بخرم خلاصه اقاهه گفت بعد عید بیاین معلوم شه نینی چیه تو هنوز مجهولب ولی هرکی منو میبینه میگه د...
18 فروردين 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

امروز ١٢/١٢ سالگردمون بود کلی با بابایی خوش گذروندیم بیرون رفتیم الانم اومدم خونه خسته و کوفته مادرجان از توام ممنونم که منو یاری میکنی پا به پای من همه جا پایه اییییییییی کمم نمیاری مثل خودمی ...
18 فروردين 1392

بابایی میخواد عمل کنههههههههه

سلام مامانی خوبی من که اصلا خوب نیستم این چند وقته اصلا نرسیدم بیام بهت سر بزنم اخه این باباییت عمل کرده همش مهمون داریم.مامانی تو خوب استراحت کن ببخشید اگه اذیت میشی مخصوصا شباااا مگه این بابات میذاره بخوابیم شبااا....شب که میشه درداش شروع میشه وااااااایییییی میدونم من که روانی شدم دیگه تو چی میکشی حالا شانس اووردیم نرفتیم خونه اومدیم خونه مامانی اینا موندم خلاصه اینکه عزیزم خوب از خودت مواظبت کن چون من یه دونه اصلا دیگه نمیتونم باید به این بابات برسممممم بوسسسسسسسسس واسه تو نینیه فهمیده ی خودم ماشاللههههههه تو چقدر عاقلیییییی بزنم به تخته ...
15 بهمن 1391

اولین پاپوش واسه نینی

سلاممم نینی مامان امروز رفتم واسه بابایی کفش خریدم گقتم الان تو حسودی میکنی قهر میکنی باهام پیش خودت بگی مامانم واسه من چیزی نخریدههههه هیچی دیگه واسه توام یه پاپوش خریدم باهام قهر نکنی فدات شم لوبیاااا کوچولوی مامان اینم عکس پاپوشات عشقممم..... ...
13 دی 1391

اولین سونوگرافی عشقمممم

مامانی سلاممم درچه حالی چه میکنی افرین به جیگر مامان که اینقدر خوبه اصلا مامانیو اذیت نمیکنههه مامانی امروز من ٦هفته و ٤روزم بود خانم دکی سونو قلب نوشته بود واسم من و بابایی هم امروز با هم رفتیم تا بابایی واسه اولین بار ببینتت خداروشکر قلبت تشکیل شده بود ولی چون من زود رفته بودم گفت نمیذارم بشنوی چون الان خیلی ضعیفه منم اصرار کردم بذاره خلاصه اقا دکی گذاشته مامانی قلبت مثل جوجه میزد دوب....دوب...یه استراحت کردی دوباره دوب....دوب....که اقا دکی صداشو قطع کرد گفت بسه زیادم شنیدیییی اخرشم گفت همه چی خوب و نرماله برو ما هم اومدیم خونه بابایی تو راه گفت این که خیلی کوچیکه من فکر کردم الان اینقدی باشه(اندازه کف دست بابایی) گفتم نه ...
11 دی 1391

تولد تارا خانم

مامانی وبابایی میخوان برن تولد تارا جون واسه همین امروز رفتیم واسش یه بلوز شلوار خوشگل خریدیمممممممم ایشالله تولد خودت مامانی جونم بوس   ...
2 دی 1391

اینم دومین چشم روشنییییی

سلامم مامانی اینم دومین کادو از طرف مادربزرگم که تو میشی اولین نتیجه اششششششش الهی فدات شم دیشب شب یلدا بود واسه مامانی یه بلوز خریده بود بعد اینم واسه تو خریده بود مادر جون گفتش اگه واسه نینی نمی اوردم نینیت باهام قهر میکردددددد اینم عکسشششش چقدر اووچووولووویه سایز صفره یه شش تیکه واسه نینیه خوشگلم بوووس       ...
1 دی 1391

اولین کادوی بابایی به مامانی به خاطر وجود شما که تو دلمی

سلام مامان جونم امروز مامانی اثاث کشی داشت اونجا بودیم بعد کلی کار بابایی اومددد با یه کادو........ گفت این کادو مال مامان نینیههههه بابات تازگیاخیلی خلاق شده کارای جدید میکنه سوپرایز میکنه اون موقع قیافه مامانی اینطوری شده بوددد خلاصه گرفتم تو مشما پلاستیکی بود که داروخانه میده من فکر کردم واسه تو خریده بعد دیدم نه یه جعبه توشه باز کردم فکر کردم کیف پوله تو جعبه اس خلاصه بازش کردم یه دفترچه یادداشت بود منم که خورده بود تو ذوقم انداختمش رو میز بعد چند دقیقه بابایی دیدم میخنده مشکوک شدم گفتم حتما کاسه ای زیر نیم کاسه اشههه هیچی دفترچه رو برداشتم لاشو باز کردم دیدم بلههه کادو اونجا بودش بابایی برای مامانی یه سیم کارت خریده بو...
28 آذر 1391