١٠ روزگيه اراد
سلام ماماني عاشقتم نميدوني چقدر دوست دارم شدي جون من نفس من نفسم به نفس تو بنده اين چند وقته كه زردي داشتي حال من اينقدر بد بود همش گريه ميكردم ماماني جونم ايشالله زودتر خوب شي اين زرديتم از بين بره ديروز روز ١٠بود واست جشن گرفتيم همه رو دعوت كرديم توام خيلي اقا بودي اصلا اذيتم نكردي بعدازظهرم كه داشتم پوشكتو عوض كردم بند نافت افتاد فقط دغدغه ي امروز من زرديته كه اونم الان دستگاه اجاره كرديم تو همش تو دستگاه ميخوابي ماماني عكستم واست ميذارم گلم هنوز وايرلسم قطعه با گوشيه بابا اومدم نميتونم عكس بذارم
نویسنده :
نازنین غلامی
12:51
١٠ روزگيه اراد
سلام ماماني عاشقتم نميدوني چقدر دوست دارم شدي جون من نفس من نفسم به نفس تو بنده اين چند وقته كه زردي داشتي حال من اينقدر بد بود همش گريه ميكردم ماماني جونم ايشالله زودتر خوب شي اين زرديتم از بين بره ديروز روز ١٠بود واست جشن گرفتيم همه رو دعوت كرديم توام خيلي اقا بودي اصلا اذيتم نكردي بعدازظهرم كه داشتم پوشكتو عوض كردم بند نافت افتاد فقط دغدغه ي امروز من زرديته كه اونم الان دستگاه اجاره كرديم تو همش تو دستگاه ميخوابي ماماني عكستم واست ميذارم گلم هنوز وايرلسم قطعه با گوشيه بابا اومدم نميتونم عكس بذارم
نویسنده :
نازنین غلامی
12:51
خوش اومدي پسرم
سلام عشق مامان خوبي بالاخره اومدي دوشنبه دم سحر بود ساعت ٣:٣٠صبح با يه دردي تو دلم از خواب بيدار شدم بلند شدم راه رفتم اروم نشد ظرف داشتم اونارو شستم نه مثل اينكه اين درده ول كن نبود خلاصه بابايي رو بيدار كردم گفتم دلم خيلي درد ميكنه گفت بريم بيمارستان گفتم نه هنوز زوده بازم درد رو تحمل كردم ديگه عقربه هاي ساعت روي ٤:٤٠ بود دردمم هرلحظه بيشتر ميشد ديگه بابايي رو بيدار كردم گفتم ديگه نميتونم تحمل كنم تو اون لحظه صداي اذان رو شنيدم نمازمم رو خوندم بعد با بابايي راهيه بيمارستان صارم شديم خداروشكر زايمانم زياد طول نكشيد فاصله ي شورع درد تا به دنيا اومدنت٣:٣٠بود خلاصه منو بستري كردن بابايي هم رفت دنبال كاراي بيمارستان انقباض هام هر ٢٠ دقيقه يه بار...
نویسنده :
نازنین غلامی
15:18
اراد نفسممممم
نفس مامان رشيد مامان الهي قربونت برم من امروز رفتم پيش خانم دكي گفتيم ديگه امروز راحت ميشيم تو ميايي تو بغل منو بابايي خانم دكي معاينه كرد گفت ميتونم بخوابونمت امروز زايمان كني ولي بهتره دردات شروع انقباض ها رخ بده بعدا اونجوري دردت كمتره خلاصه دست از پا درازتر برگشتيم خونه با بابايي امااااااااا.......... خانم دكتر گفت اگه تا پنج شنبه دردت نگرفت پنج شنبه صبح بيا بيمارستان بستري شوووو خلاصه ٤روز بيشتر نمونده تا اومدنت واسه اون لحظه ديگه دارم ثانيه شماري ميكنم ١.......٢........٣.....،...٤.........٥ تيك تاك تيك تاك ساعت ديگه داره روانيم ميكنه عشقممم بووووووس
نویسنده :
نازنین غلامی
0:46
اراد ماماني پس كي ميايي
سلام پسري من خسته شدم ديگه از ديشب تا حالا هي ميگيري ول ميكني الانم ٣صبح من هنوز بيدارم ميترسم شبا بخوابم درد زايمان بگيرم خجالتم نميكشي پا به پاي من بيداري الان كه دارم تو وبلاگت مي نويسم بابايي خوابه كنارم ولي تو داري لگد ميزني موفق باشي پسرم راستي فردا بازم ميرم معاينه ببينم خانم دكتر چي ميگه فعلا كه يه هفته پر شد و تو هنوز نيومدي فقط خواهشا زياد اذيتم نكني ماماني موقع زايمانااااااا بوسسسس واسه پسري
نویسنده :
نازنین غلامی
2:54
٣٨هفتگيه پسري
سلام كاكل زريه ماماني قربونت برم من يكشنبه پيش خانم دكتر بودم خيلي مارو سوپرايز كرد رفته بوديم تاريخ زايمانو بهمون بگه به ما گفته بودن ٣١مرداد تا ٢-٣ شهريور مياي ولي خانم دكتر تا معاينه كرد گفت پسرتون تا هفته ي ديگه مياد بغلتون من كه كاملا گيج شدم البته الانم يه ٤روزي ميگذره از اون روز ولي هنوز خبري نيست ماماني تنها كاري كه كردم سريع رفتم ارايشگاه يه سرو ساماني به خودم دادم و اومدم فردا هم وقت اتليه گرفتيم با بابايي بريم عكس بندازيم منو بابايي داريم لحظه شماري ميكنيم فردا هم كه اخرين روزه ماه رمضونه و پس فردا هم عيد فطره ماماني ببينيم شما كي تشريف مياريد خانم دكي گفته اگه تا يكشنبه نيومدي برم بيمارستان عشقم خلاصه ما اماده ايم و منتظريمممم...
نویسنده :
نازنین غلامی
23:54
وسایل اراد
مامانی گفتم امروز وقت دارم از یه سری از وسایلت عکس بندازم بذارم تو وبلاگت حال نداشتم از همشون عکس بندازم کالسکه کریرتم که کلا جمع کردم تا به دنیا بیایی بازش کنم حالا این چند تا عکسو میذارم تا بعدش . گهواره نوزادی آراد: لباس های مجلسی گل پسرم: (لباس خونگیاش و بعداً میزارم) لباس گرم: وسایل جانبی: ...
نویسنده :
نازنین غلامی
19:08
34 هفتگیه ارادییییییی
سلام مامانی خیلی روزای سختیه دارم دیوونه میشم اهههههههههههههه خسته شدم همش گرممه دارم میپزم همش در حال عرق ریختنم توام که ماشالله امونمو بریدی یه سره ارنج و زانو و......تو دنده هامه نمیذاری مامانی نفس بکشه از اونورم شما بزرگ شدی دل مامانی دیگه جا نداره هی فشار میاری به معده ی مامانی یه سره معده ام داره ترش میکنه خلاصه خیلی روزای بدیههههه منم که لوس همش بهونه میگیرم به بابایی غر میزنم راستی هفته ی پیشم رفتم دکتر بهم سونو نداد ببینمت فقط وزن و فشار مامانی رو گرفت ازمایش واسه بانک ناف نوشت گفت دوهفته دیگه برم پیشش خلاصه اینم از دکتر رفتن مااااااااااا راستی الانم 3 روزه ماه رمضون شروع شده من که نمیتونم روزه بگیرممم گل پ...
نویسنده :
نازنین غلامی
16:29
بالاخره تصویب شد(33 هفتگی)
سلامممممممم پسر کوچولوی ماماناول یه بوس گنده واسه توووووووووو بالاخره با باباجون به توافق رسیدیممممم و اسم شما مشخص شد البته زودتر از اینا اسمت معلوم شده بود ولی 100 درصد مشخص نشده بود ارادم پسر خوشگل مامان و باباشششششششششش بله اسم شما شد اقا اراد  ...
نویسنده :
نازنین غلامی
18:48