اراد جون مامان و بابااراد جون مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

نی نی دوست داشتنیه مامان و بابا

بابایی میخواد عمل کنههههههههه

سلام مامانی خوبی من که اصلا خوب نیستم این چند وقته اصلا نرسیدم بیام بهت سر بزنم اخه این باباییت عمل کرده همش مهمون داریم.مامانی تو خوب استراحت کن ببخشید اگه اذیت میشی مخصوصا شباااا مگه این بابات میذاره بخوابیم شبااا....شب که میشه درداش شروع میشه وااااااایییییی میدونم من که روانی شدم دیگه تو چی میکشی حالا شانس اووردیم نرفتیم خونه اومدیم خونه مامانی اینا موندم خلاصه اینکه عزیزم خوب از خودت مواظبت کن چون من یه دونه اصلا دیگه نمیتونم باید به این بابات برسممممم بوسسسسسسسسس واسه تو نینیه فهمیده ی خودم ماشاللههههههه تو چقدر عاقلیییییی بزنم به تخته ...
15 بهمن 1391

اولین پاپوش واسه نینی

سلاممم نینی مامان امروز رفتم واسه بابایی کفش خریدم گقتم الان تو حسودی میکنی قهر میکنی باهام پیش خودت بگی مامانم واسه من چیزی نخریدههههه هیچی دیگه واسه توام یه پاپوش خریدم باهام قهر نکنی فدات شم لوبیاااا کوچولوی مامان اینم عکس پاپوشات عشقممم..... ...
13 دی 1391

اولین سونوگرافی عشقمممم

مامانی سلاممم درچه حالی چه میکنی افرین به جیگر مامان که اینقدر خوبه اصلا مامانیو اذیت نمیکنههه مامانی امروز من ٦هفته و ٤روزم بود خانم دکی سونو قلب نوشته بود واسم من و بابایی هم امروز با هم رفتیم تا بابایی واسه اولین بار ببینتت خداروشکر قلبت تشکیل شده بود ولی چون من زود رفته بودم گفت نمیذارم بشنوی چون الان خیلی ضعیفه منم اصرار کردم بذاره خلاصه اقا دکی گذاشته مامانی قلبت مثل جوجه میزد دوب....دوب...یه استراحت کردی دوباره دوب....دوب....که اقا دکی صداشو قطع کرد گفت بسه زیادم شنیدیییی اخرشم گفت همه چی خوب و نرماله برو ما هم اومدیم خونه بابایی تو راه گفت این که خیلی کوچیکه من فکر کردم الان اینقدی باشه(اندازه کف دست بابایی) گفتم نه ...
11 دی 1391

تولد تارا خانم

مامانی وبابایی میخوان برن تولد تارا جون واسه همین امروز رفتیم واسش یه بلوز شلوار خوشگل خریدیمممممممم ایشالله تولد خودت مامانی جونم بوس   ...
2 دی 1391

اینم دومین چشم روشنییییی

سلامم مامانی اینم دومین کادو از طرف مادربزرگم که تو میشی اولین نتیجه اششششششش الهی فدات شم دیشب شب یلدا بود واسه مامانی یه بلوز خریده بود بعد اینم واسه تو خریده بود مادر جون گفتش اگه واسه نینی نمی اوردم نینیت باهام قهر میکردددددد اینم عکسشششش چقدر اووچووولووویه سایز صفره یه شش تیکه واسه نینیه خوشگلم بوووس       ...
1 دی 1391

اولین کادوی بابایی به مامانی به خاطر وجود شما که تو دلمی

سلام مامان جونم امروز مامانی اثاث کشی داشت اونجا بودیم بعد کلی کار بابایی اومددد با یه کادو........ گفت این کادو مال مامان نینیههههه بابات تازگیاخیلی خلاق شده کارای جدید میکنه سوپرایز میکنه اون موقع قیافه مامانی اینطوری شده بوددد خلاصه گرفتم تو مشما پلاستیکی بود که داروخانه میده من فکر کردم واسه تو خریده بعد دیدم نه یه جعبه توشه باز کردم فکر کردم کیف پوله تو جعبه اس خلاصه بازش کردم یه دفترچه یادداشت بود منم که خورده بود تو ذوقم انداختمش رو میز بعد چند دقیقه بابایی دیدم میخنده مشکوک شدم گفتم حتما کاسه ای زیر نیم کاسه اشههه هیچی دفترچه رو برداشتم لاشو باز کردم دیدم بلههه کادو اونجا بودش بابایی برای مامانی یه سیم کارت خریده بو...
28 آذر 1391

برای عزیز جونم

سلام مامانی هنوز نیومدی مامانی اینقدر تنهاست دلش میخواست زودی بیای بوست کنم عسلم لوست کنم نازتو بکشم اخه مامانی تو خونه خیلی تنهاست همش دوست داشتم زودی بیای مامانی جونم نمیدونم دخملی میایی یا پسری ولی هر چی که باشی تموم دنیای منی دلم خیلی گرفته امشب گفتم یه سر به تو بزنم بوس بوس..... مامانی اینجوری تپل شی اینجوری بخندی واسم منم ضعف کنم   واییییییییییییییییییییی دوست دارم عشقم ...
28 آذر 1391

اولین یادداشت واسه نی نی جونم

سلام نی نی ناز و خوشگل مامانی امروز دقیقا ٣ ماه میشه که منو بابا رضایی منتظرتیم  اره مامانی زودی بیا مارو منتظر نذار اگه بدونی بابا رضا چقدر خوبه قول داده چیزای خوشگل خوشگل واست بخره قربونت برم مامانی   اره نی نی جونم منو بابا ٣١/٥/٨٨ باهم اشنا شدیم و١٢/١٢/٨٨ ازدواج کردیممممم اینجوری از اون موقع بابا علی همش میگفت نی نی منو بیارید ولی منو بابایی توجه نکردیم ولی الان از ١٤/٤/٩١ منو بابا رضا تصمیم گرفتیم اقدام کنیمتازه نی نی خوشگلم دایی سیامک و مامان شیرینم همش منتظرتن یه قولایی داده اند اگه زودی بیای خلاصه مامانی جونم اینجا هممون منتظرتیم زودی...
28 آذر 1391

واسه اولین بار رفتم دکتر

مامانی سلام دیروز رفته بودم پیش خانم دکتر بهم گفت بخواب سونو شکمی کنم گفتم باشههههههه ماشاللهههههه معلوم بودی عشقممم خانم دکتر گفت اخه شاید معلوم نشهههه ولی مثل اینکه به بابایی رفتی قدت بلند شدههههه دیده شدی نخند...... خب عشقم خانم دکی گفت سالم سالم ساکتم تشکیل شده توام توش بودی عشقم واسه ١٠/١٠ بهم وقتسونو واسه قلبت داد قربونت برم منننننننننننننن منتظرم تا برم صدا قلبتو بشنوممممم
26 آذر 1391

اینم اولی چشم روشنییییییی

امروز رفته بود خونه ی مامان مریم (مادربزرگم) همه اونجا جمع بودن همه که فهمیدن اومدییییییییییییی هیچ خاله الناز و عمو امیر (عموی خودمو میگماا تو که عمو نداری) با فینگیلشون تارا خانم تشریف اووردن چه جیگریه این تارا میخوای بخوریشاااااااااااا یهویی منو صدا کردن یه جغجغه واست خریده بودن مامانی اینم اولین کادوت از فامیل منم کلی ذوق کردم تازههههههههههههه دور از چشم تارا خانم دادناااااا اگه میدید که مجبور بدم به خودش تا صداش در نیاد مامانی می بینی چقدر همه دوست دارن همه ی ما منتظرتیم بوسسسسسسسسسسسسسسس اینم عکس جغجغه ات گوگولی مگولی مامان لپتو بکشم اخ چه حالی میدههههههههه واییییییی   ...
25 آذر 1391